مردی بابا، مرد...

شبا پشت به آینه وایمیسم. سرمو رو به عقب خم میکنم. به کمرم نگاه میکنم و میگم :

" پسرم. بهت قول میدم تا وقتی به یه جای امن نرسیدیم، نذارم از تو کمرم بیای بیرون... "


هیچ نظری موجود نیست: