تأکــیدِ ترتیبِ روانــیِ مضمـــنِ شـــدید


از در میخوام برم بیرون، اگه انگشتم سبابه دست راستم رو سه بار به دستگیره نمالم، امـــروز به موقع نمیرسم. به گــا میرم.
سر جلسه‌ی امتحان، اوه... اگه به ساعتم دوبار با گوشه‌ی چشمِ چپ نگاه نکنم، امتحان رو میفتم. فـــاک.
تو مسیر برگشت، دارم نوشته‌ی بالای در ورودی مترو رو می‌خونم، اگه همه‌ی نقطه‌های حروف متن رو قبل از اینکه خانومه اسم ایستگاه بعد رو اعلام کنه، نشـــمُرم، کلاً کـــونم پاره میشه.
وسط راه رفتن، اگه با قدم بعدی کف پام نرسه به اون سنگ قرمزه که 1متر جلوتره، رابطم با طرف که الان دارم میرم ببینمش به فـــاک میره. مطمئنم.
می‌خواستم بخوابم، ولی اگه این متن رو ننویسم، امشب تو خواب زلزله میاد، هممون زیر آوار می‌میریم. باور کنید.
خیلی داره بهم فشار میاد. نمیدونم چرا این همه مسئولیت دارم...
الان هم اگه با چشم راست یه بار به نوک دماغم نگاه نکنم، تمام کارایی که کردم واسه جلوگیری از اتفاقای بد، اثرشون از بین میره.
یعنی تا این حد. به خدا.