پریود مغزی
BIPOLAR DISORDER
دیــوس
فاصله خوب است؛
مکانی است برای ریختــن نقشه های آینده !
گنگ
-مگه تو چقدر کثيفي هر روز ميري حموم؟
-یُبس! به نيمه ي پر ليوان نگاه کن؛ بگو چقدر تميزي هر روز ميري حموم!
زوم
با زنت بخند و با زنت گریه کن!
در غیر این صورت به جرم عدم درک متقابل، هزار بار از هر سوراخ بدنت آویخته می شوی
هر کس را ارزش با وی خندیدن نـَبُــوَد
...
پس در خودت بـخــند، حتی اگر لای دندانهایت باشد...
زِد
من خیلی دیوس هیچی ندارم!
و یا تو خیلی دوست داری من دیوس هیچی ندار بمونم...
شعر
ترجمه، همه ی شیرینی متن اصلی را می کشد،
هر آنچه می ماند ما هستیم و تعدادی لُغَت لُخت...
ترو
اشیاء در آینه از آنچه می بینید به شما نزدیکترند؛
حتی اگر آن جسم خود لعنَتیت باشی
...
تَه
در تأکید اهدافش زیر لب زمزمه می کرد: " یه کامبوجِ دموکراتیکی بسازم که روش یه وجب خِــــمِر ِ سُـــرخ باشه... "
بو دَن
من تو را می بویم
و تصویری از این لحظه ی بوییدنت، سالها بعد که آن را دوباره استشمام کنم، خواهم دید
...
خبیث
آخ که چه حالی میده خودت یه کاری کنی و بقیه رو از انجامش منع کنی...
مثل منع کردن افراد از کاری که خودت انجام میدی!
نوش
به سلامتی گاو که میگه ما، نمیگه من
به سلامتی سگ که گاز نمی گیره، تُف میکنه
به سلامتی خرس که میره می خوابه، کاری به کار کسی نداره تو این سرما
به سلامتی هرچی سانسورچی ِ ستون پنجمی ِمتجاوز و زندان بان و
دیوس آدم کش که باعث میشه بریم دنبال آزادی!
قدیم
بابا میز و صندلی لهستانی به درد همون کافه نادری میخوره! نه به درد ویونا و بونو و کوفت و زهرمار
...
وقت
کار را به کناری گذارده و از اضطراب تأخیر در تحویل لذت می برم...
و این روش را در همه ی زندگی به کار برده ام.
سرد
تـــــُخمـــــــی می شویـــــــــم...
تا یادمان نرود که چه هستیم از دیدگاه خودمان...
یاد
"رفتم سر کوچه؛
دو سه سیخ جیگر بگیرم...
گفت پس...
زَنت چی؟...
سگـِت چی؟..."
قبضه
خواستم برم جنگ؛
گفتی بمون!
که پیش تو جون بکنم...
کاپوتِ
مشترک گرامي
دسترسي به اين پست امکان پذير نمي باشد
در صورتي که اين پست به اشتباه فيلتر شده است هیچ کاریش نمیشه کرد.
ساده
"راهي پيدا كرده ام،
كه تا ابد با هم دوست باشيم.
راهم خيلي ساده است.
من مي گويم چکار كني،
تو هم همان كار را مي كني..."
لوپ
فردا دوباره شروع می شود؛
با افتخار به سوی پارگی!
و انسان زود یاد می گیرد
همه چیز را...
حتی عادت کردن را...
که چگونه عادت کند که عادت کند!
و همه ی ممانعت ها تنها به خارشی مبدل می شوند و بس
...
یالا
یه سیب رو که بندازی بالا، شاید یه کلاغ رو هوا ببرتش و از گرسنگی بمیری!
شاید هم با یه فرشته ی خوب بیاد پایین!
ولی سیب رو بنداز
محکم هم بنداز
...
تا
همه رفتن، ما موندیم و بقیه زندگی
بقیه زندگی هم میره
ما میمونیم و
نفس آخری ِ
...
هوده
و گره ی کور حقارت در بند بند ِ بشریت موج میزند...
با افتخار پاره می کنیم خودمان را تا شاید،
روزی...
شاید...
پاره کنیم.
...
تلف
به هدف که توجه می کنم، دردهایم از بین می روند
ناپدید،
ناپدید...
و این یعنی مرگ؛
و این یعنی مردن در راه هیچ
...
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)